یه قطره حرف

انشاهایی که صفر گرفتند

یه قطره حرف

انشاهایی که صفر گرفتند

10. از افاضات شیختان این است !


اگر یه زمانی سیگاری شدید ، حتما به خانواده هاتون بگید ... با استرس کشیدنش 50 برابر مضر تره !



9. از خوشبختیام


داشتن دوستایی که بدون پرسیدن بدونن حالت چطوره ، میتونه از بزرگ ترین خوشبختیای زندگی هرکسی باشه.
این که مَحی از روی طرز نوشتن "سلام" هم میفهمه که خوب نیستم ... این که یازده شب زنگ میزنه و با صدای عصبانی میگه "بهم دروغ نگو ... میدونم خوب نیستی"  ... این که داد و بیداد می کنه واسم که چرا دو دستی چسبیدم به چیزایی که حالمو بد می کنه ... خودش یعنی خوشبختی.
این که مِلی حتی از روی مدل خندیدنام هم میفهمه که حالم چطوریاس ... این که بغض می کنه و میگه "من حالم بد میشه وقتی میبینم تو خوب نیستی" ... این که با چرت و پرت گفتن سعی می کنه همه چیو آروم کنه ... این یعنی خوشبختی .
یا این که عاطی از روی حرف زدنام بهم تکست میده که "دوباره رفتی سراغش؟" ... این که خوب میدونه وقتی آرومم یعنی دوباره دارم بهش فکر می کنم ... این که تنها کسی بوده که هیچ وقت نگفته "فراموشش کن" ... این که میدونه وقتی آخر حرفای جدی مونو به مسخره بازی میزنم یعنی دیگه حوصله ندارم ... این معنی واضح خوشبختیه .
مگه یه دختر از زندگی چی میخواد تا خوشبختی رو معنی کنه ؟

+ پی نوشت : این که نمیدونم و علاقه ایم ندارم بدونم که تولدم چند شنبه ست ... این شروع به ته رسیدنه.

8. استراتژی فلچر تو تربیت نابغه ها

فلچر: "هیچ کلمه ای بدتر و مضرتر از "آفرین" وجود نداره"


7. ناتوانیِ جدیت


درد جدی نبودن از بزرگ ترین مسائل عالم بشریت است برای من ! این که نمیتوانم جدی باشم ، نمیتوانم عصا قورت داده یک گوشه بنشینم ، نمیتوانم با آدم ها گرم نگیرم ، شوخی نکنم ، به شوخی هاشان نخندم ... نمیشود ! و انقدر در طول این سال ها نتوانستم جدی باشم که تا کمی ... تاکید می کنم -فقط کمی- ... لبخند نمیزنم و سکوت می کنم ، کل جمع حاضر نگران میشوند که لابد اتفاقی افتاده ! کیمیا و سکوت ؟؟ و بعد هم آنقدر پشت سرهم میپرسند که "چیزی شده؟" و "چته؟" که آدم مجبور میشود به همان لاک صمیمیتش برگردد !
مشکل از جایی بیشتر میشود که در برخورد با جنس مذکر هم با همین فرمون پیش رفته که در نگاه بعضی از اقشار جامعه "جلف" است و دختر باید سنگین باشد و کیمیا چرا انقدر سبک است ! همین چند روز پیش خانم ایکس آمد ، دستم را گرفت و کشید یک گوشه ای که کسی نبود ، گفت دختر جان یک کمی سنگین تر باش ... حجاب درست که نداری ، هی هم به شوخی های این مردها میخندی ، خب دلشان میخواهد هی با تو حرف بزنند ... دخترجان مردها همه شان مریض اند ... نباید جلوشان خندید ... پررو میشوند و فکر می کنند خبری شده ! یک کمی از خانم ایگرگ یاد بگیر که هم حجابش تکمیل است ، هم رفتارش سنگین !
بعد هم من در حالی که دلم میخواست عربده بکشم که آقاجان ، همین خانم ایگرگ در نهایت موذی گری ، روزی هزار بار با همه طوری لاس میزند که مرد غیر مریض هم جذبش میشود وای به حال به قول شما مریض ... همین خانم ایگرگ که تا حالا از ته دل خندیدنش را کسی ندیده ، طوری لبخندهای عشوه دار میزند که من اگر بخواهم ادایش را هم نمیتوانم در بیاورم ...
به خانم ایکس گفتم خانم جان مردها قبل از این که موجودات مریضی باشند ، انسان اند و به نظر من مردی که قرار باشد با صدای خنده ی مثل غاز من پررو شود اصلا انسان نیست ... شوخی های کوچک و لبخند هم جزو همیشگی اخلاق من است که با همه دارم ... نه مثل خانم ایگرگ فقط با آقایان مجرد ! و به نظرم لبخند زدن به مردم اخلاق اجتماعی مناسب تری است تا اخم کردن به آن ها و برای عضلات صورت هم مفید تر است !
خب اگر میخواهید بدانید که بعدش چه شد باید بگویم که خانم ایکس از درگاه الهی طلب آمرزش و هدایت من را کرده و با سری که از شدت تاسف برای من لغوه گرفته بود به اتاقش برگشت !
حالا این که چرا نمیشود من جدی باشم از مسائل بزرگ عالم بشریت است !


+ پی نوشت : انقدر فکر کردم این مدت به این مسئله ی " ناتوانیِ جدیت" که شاید به یک روانشناس هم مراجعه کنم !

6. مرز را بسته اند ... به خاطراتتان برگردید


تا مرز فراموشی میروی
و ناگاه
دیدبان مرزی
از همان عطری میزند

که تو را تا اعماق خاطرات کهنه میبرد ...