یه قطره حرف

انشاهایی که صفر گرفتند

یه قطره حرف

انشاهایی که صفر گرفتند

34.



دارم فکر میکنم به خودمو روزی که ازین شهر میرم . قطعا جای خالیم حس نمیشه . اصلا جای خالی ای نمیمونه که حس بشه ! پاتوقی نداشتم که بخواد با نبودنم خالی بشه ... اتاق نیم وجبی هم حتما بعد از خارج شدنم از در خونه تبدیل به گل خونه ای میشه که بابا همیشه آرزشو داشت . لابد تا اون موقع فهمیده که دختر بی فکرش سیگار رو با سیگار روشن میکنه و با تاپ میره تو بالکن و چار ساعت با تلفن حرف میزنه . پس قطعا توی قلب اونم با رفتنم جایی خالی نمیشه . دختر سیگاری بی حیا که جایی نداره که حالا بخواد خالی هم بشه !

لابد تو شهر بعدی هم دوباره همین جوری میشه ... دوباره موهامو گوجه میکنم و میچپم گوشه ی اتاق ... لابد بازم زل میزنم تو آینه و بلند بلند میرا میخونم ... شاید تو شهر بعدی سیگارو ترک کنم ... شاید مجبور بشم تا صبح ظرفای یه رستوران کثیف درجه سه ی فرانسوی رو بشورم و صاب رستورانم با اون زبون تخیلیش بالا سرم ژوقون پوغون کنه ! لابد تنهاتر میشم ... شایدم بی پول تر ! ولی هرچی که بشم بازم جمعه ها رو لم میدم یه گوشه و فیلمای اکشن و بُکش بُکش میبینم ... بازم نوک پا نوک پا تا آشپزخونه میرم و تو پارچ آب میخورم . شاید اون موقع بتونم به خودم ثابت کنم که مامان بزرگ خرافاتیِ که میگه با جوراب نخوابیم و تو پارپوبِ در نشینیم ... شاید بتونم بشینم تو چارچوب در و نترسم از این که کسی بهم تهمت بزنه .
شاید تو شهر بعدی کمتر خواب اون تپه رو ببینم یا شایدم تو خواب یه چتر نجات تو کوله م باشه که وقت پرت شدن نجاتم بده . شاید تو شهر بعدی دوستام دیگه پای چس ناله هام نشینن و وقتی میزنم زیر گریه راحت بگن که اشکام به تخمشونه !

ولی تو شهر بعدیم حتما یه جا واسه خودم دست و پا میکنم . یه جایی که وقت رفتنم حجم خالی بودنش به چشم بیاد . یه جایی که وقت رفتن حس کنم بخشی از وجودمو توش جا گذاشتم .


+ پی نوشت : معتقدم وقتی کسی میره ، چون چیزی نداشته که پابندش کنه . آدما دنبال جایی میگردن که چیزی یا کسی بتونه اونجا ، بهشون حس تعلق بده . اگه تا حالا تونستم این شهر خاکستری رو با آدمای خاکستری ترش تحمل کنم فقط به خاطر این بوده که مامان منو پابند میکنه . هرجایی که باشه ، من پابند همونجام . 


نظرات 6 + ارسال نظر
تراویس 8 آبان 1394 ساعت 17:13 http://travisbickle.blogsky.com

من عاشق تو هستم دختر

:)

عطیه 10 آبان 1394 ساعت 14:33 http://tashanojfekri.blogsky.com/

من یه پستچی توی یه دهکده تو بارسلونا میشم که بعد از ظهر ها میرم کنار یه غریبه سیگار می کشم و فکر می کنم کار خوبی کردم که همه چیز رو ول کردم...
اینا فقط یه رویان..من پاهام خیلی بد چفت شده رو این نقطه....

تا ارسلونا میری ، برو تو یه بار سیگار بکش خب !

پس هنوز چیزایی داری که پابندت کنه .

بدمست 10 آبان 1394 ساعت 15:06 http://www.badmast.blog.ir

همه آخرش میمیرن،
دلِ دنیا واسه هیشکی تنگ نمیشه!

همه آخرش میمیرن .

رهگذر ... 11 آبان 1394 ساعت 17:04 http://sootehdelan.blog.ir/

منم پاتوقی ندارم
جز فضاهای زیادی که تو این دنیای مجازی اشغال کردم ...

مجازی ... اسمش روشه ... بودن و نبودنمون فرقی نداره !

آنا 20 آبان 1394 ساعت 17:12 http://aamiin.blogsky.com

فکر کنم نقطه مشرتک همه آدمهای دنیا همین رویای کنده شدن و رفتن باشه. فکر میکنی چند نفر به این رویا میرسند؟

درست فکر میکنی آنا . همه تقریبا تو یه دوره ای این فکرو دارن !
اونی به این رویا میرسه که چیزی پابندش نکنه ...

رها 30 آبان 1394 ساعت 21:43 http://razhaye-man.blogfa.com

من چیزی ندارم پایبندم کنه فقط یه فرصت میخوام که برم...

امیدوارم برات فراهم شه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد