یه قطره حرف

انشاهایی که صفر گرفتند

یه قطره حرف

انشاهایی که صفر گرفتند

47. از پراکنده ها

1- یار سفر کرده ام بازگشت و دل خواهر کوچکش را هم کلی شاد کرد . بماند که هنوز نتوانستم ببینمش اما همین که می دانم ، الان دارد همان سربی را تنفس می کند که من ، همین آرامم می کند . اصلن همین که می دانم اگر بخواهم ، یک ساعته به آغوشش می رسم ، آرام می شوم .

2- حس می کنم عمر وبلاگ نویسی من با "یه قطره حرف" سر آمده . حس می کنم باید بروم و یک مدتی خودم نباشم . یه قطره حرف ، خودِ من است . نیاز دارم که دور باشم از خودم . دلم می خواست سال ها توی این وبلاگ بنویسم اما حالا یک چیزی هرشب دم گوشم می گوید "جمع کن برو" . درست نمی دانم . قطعا نمی توانم همین طور رهایش کنم و بروم اما از طرفی من آدم ماندن هم نیستم . باید زودتر یک تصمیمی بگیرم .

3- دیشب به یکی از دوست هام گفتم که دلم می خواهد یک مدت جای کس دیگری زندگی کنم . شاید یک مرد متاهل جوان که دختر هشت ساله ی بانمکی دارد . شاید هم یک دختر 27 ساله ی مقیم فرانسه که دارد سینما می خواند . جواب دوست هم این بود که "خب بنویسش" . فکرش دارد قلقلکم می دهد . این که زندگی کس دیگری را تصور کنم و مدتی زندگی کنم و بنویسمش عجیب قلقلکم می دهد . تمرین خوبی هم هست ... می فهمم چند مرده حلاجم ! اما تا می آیم عملی اش کنم ، حس شیادی و کلاه برداری یقه ام را می گیرد . حس می کنم خیلی عوضی می شوم اگر یک مدت بتوانم جای خودم نباشم .

4- رمز پست 45 را هم به خوانندگانی که بشناسم می دهم . رمز خواستید ، بگویید .

نظرات 7 + ارسال نظر
Mohamad 12 دی 1394 ساعت 21:05 http://alamtu94.blogfa.com

من یه مرد متاهل با یه پسر هشت ساله هستم
اگه دوست داری بیا جای من.، ولی باید قول بدی با این همه مشکلات همیشه لبخند روی لبات باشه و کمرت زیر فشار زندگی خم نشه
اگه دوست داری بسم الله

ای جاااانم ... پسر داری شما ؟؟ خدا حفظش کنه :)

Mohamad 12 دی 1394 ساعت 21:08 http://alamtu94.blogfa.com

اگه بجز خانوما به آقایون هم رمز میدی ما هم تقاضای کتبی خود را برای دریافت رمز تسلیم شما مینماییم

شرمنده :(

عطیه 14 دی 1394 ساعت 06:42 http://tashanojfekri.blogsky.com/

چیزی که میخای باشی رو بنویس.برای همینه که ما می نویسیم.نوشته ها یا می تونن حقیقت باشن یا چیزی فراتر .بنویس.مرد متاهل جوان و با یک دختر رو بنویس.چیزی که میخوای باشی و زندگی کنی رو بنویس.برای همینه مینویسیم.

نمی دونم عطیه . از یه طرف میخوام بنویسمش چون به قول تو هدف از نوشتن همینه ... که بتونیم پامونو فراتر از وجودمون بذاریم . از طرفی هم حس کلاه برداری بهم دست میده !

arnia 14 دی 1394 ساعت 16:25 http://parado0ox.mohanblog.com

1) be salamati...hese khoobie uni ke bayad bashe,bashe
2) naro :(
3) mnm ye modat in karo kardam havaset bashe khodeto gom nakoni

1- :* :*
2- دو به شک م هنوز !
3- کسی نفهمید آرنیا ؟

arnia 16 دی 1394 ساعت 15:27 http://parado0ox.mohanblog.com

na :))
ama khodam enghad ba shakhsiatam zendegi kardam ke az adamaye vagheyi vAgheyi tar shodan vasam

آنا 19 دی 1394 ساعت 18:25 http://aamiin.blogsky.com/

می خوای حس واقعی داشته باشه؟ یعنی مثلا از یک جای دیگه شروع کنی به نوشتن و جای اون آدم زندگی کنی؟
تجربه هیجان انگیزی باید باشه.

آره آنا ... دقیقا هدفم همینه !
هیجان انگیز و خطرناک البته !

divane 14 اسفند 1394 ساعت 18:29 http://divane.blogfa.com

1)شاید سالها بعدم خواهر کوچیکه ی من بیاد یه همچین چیزی بنویسه نه؟؟؟؟؟به نظرم این تیکه های خواهر بزرگ بودن خوبه!
2)2سال این کارو کردم حالا برگشتم این دور شدن واسه من خیلی بد بود خیلی حالا شاید واسه تو خوب باشه نمیدونم....
3)تجربه ی جالبیه اما باید بلد باشی یعنی باید از نزدیک یه مرد متاهل که یه بچه 8ساله رو داره دیده باشی وگرنه یه جاهایی یکدفعه یه دختر 20 ساله بودنت تو چشم میزنه!!!!!

۱) خواهر بزرگا همیشه خوش شانسن ... اینم رو !
۲) من معتادم به نوشتن ! جدیدا فهمیدم اینو !
۳) دقیقا همین میشه که خیلیا لو میرن !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد