یه قطره حرف

انشاهایی که صفر گرفتند

یه قطره حرف

انشاهایی که صفر گرفتند

58.

تا سه صب واسم پونصد بار تکرار کرده بود که منتظر شدن واس کَسی و یا حتی چیزی احمقانه ترین کاره ! به پونصد روش مختلف و جمله بندی متفاوت همین قضیه رو تکرار کرده بود ! سه ی صب اون رفت خوابید ، من تا شیش فکر کردم که چه قدر آدم منتظری بودم و هستم ... فکر کردم که چه قدر واس همه چیز انتطار کشیدم و میکشم ... فکردم که چه قدر از زندگیم رفت پای انتظار واس فلان آدم و فلان کار و آخرش ... آخرش میدونی چی شد ؟! آخرش نه فلان آدم اومد ، نه فلان کار اونی که من میخواستم شد ! آخرش فقط یه آدم منتظر موند که تا شیش صب بیدار نشسته بود ... آخرش فقط من موندم که سر کلاس منطق چرت زدم و منتظر نشستم که برسم خونه و خواب ... آخرش هیچی نبود جز انتظار !
نظرات 5 + ارسال نظر
کاوه 19 اسفند 1394 ساعت 21:11 http://www.nicebike.blogsky.com/

کاملا اتفاقی اومدم اینجا، اما خیلی از سبک نگارشتون و نوع تفکرتون لذت بردم. بقیه نوشته هاتون رو نخوندم اگه همین جور باشه که خیلی عالیه. به ماده 19، باید 20 داد، من رو یاد یکی از بهترین دوستام که حقوق بشر میخوند انداخت زنده باشید و شاد.

متشکرم :)

arnia 22 اسفند 1394 ساعت 11:19 http://parado0ox.mohanblog.com

ba in hesab fk konm mn ahmagh tarin adame donyam :-/

حامد 22 اسفند 1394 ساعت 13:09 http://hamed-92.mihanblog.com

انتظار یعنی امید

آدمها به امید زنده ان

آناد 9 فروردین 1395 ساعت 06:00 http://mydeliriums.mihanblog.com

به قول اون راننده تاکسیه تو فیلم چیزهایی هست که نمیدانی : رهاش کن رییس .
رهاش کن . دلیلش رو نمیدونم . ولی اینجوری احتمالش بیشتره بهش برسی . البته خودمون رو هم گول نزنیم . واقعا از صرافتش بیوفتیم .

اگه میشد از صرافتش افتاد که میشد فراموش کرد !

هانی 16 فروردین 1395 ساعت 13:38 http://hanihastam.persianblog.ir

یکی از چیزهایی که آدم‌ها را دیوانه می‌کند همین انتظار کشیدن است. مردم تمام عمرشان انتظار می‌کشیدند. انتظار می‌کشیدند که زندگی کنند، انتظار می‌کشیدند که بمیرند. توی صف انتظار می‌کشیدند تا کاغذ توالت بخرند. توی صف برای پول منتظر می‌ماندند و اگر پولی در کار نبود سراغ صف‌های درازتر می‌رفتند. صبر می‌کردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر می‌کردی تا بیدار شوی. انتظار می‌کشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاق گرفتن می‌شدی. منتظر باران می‌شدی و بعد هم صبر می‌کردی تا بند بیاید. منتظر غذا خوردن می‌شدی و وقتی سیر می‌شدی باز هم صبر می کردی تا نوبت دوباره خوردن برسد. توی مطب روان‌پزشک با بقیهٔ روانی‌ها انتظار می‌کشیدی و نمی‌دانستی آیا تو هم جزء آن‌ها هستی یا نه..

عامه پسند/ بوکفسکی جان

همه مون خواه ناخواه انتطار میکشیم ... هرروز ، هردقیقه ، هرلحظه !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد