یه قطره حرف

انشاهایی که صفر گرفتند

یه قطره حرف

انشاهایی که صفر گرفتند

2. Don't give in whithout a fight


بهش میگم ما بدبختیم ... ما بدبختایی هستیم که با کورسوی نور خوشبختی میخوان واس تلاش کردنشون انگیزه ایجاد کنن ... میگم هی خواستیم و نشد و تو دلمون گفتیم بعدا که به اون نور عظیم خوشبختی برسم فلان کارو می کنم ! اصلا از کجا معلوم که وقتی بهش میرسم هنوز انگیزه ای برای چیزایی که میخواستم داشته باشم ؟ از کجا معلوم که پیر نشده باشم ؟ حسم نمرده باشه ؟
میگه خطرناک شدی ... شبیه آدمایی که میخوان تسلیم بشن و کنار بیان ... میگه جبرجغرافیا بوده ، تقصیر تو که نیست ! میگه بجنگ ... نبینم یه وقت خسته بشی و تاریکی رو قبول کنی ... میگه تو لایق اون نوری ... نباید به این تاریکی قانع شی ...
میگم "هوم" و نگاه می کنم به سپیده های نور توی آسمون ... تاریکی شب داره به نور خوشبختی صبح نزدیک میشه ... توی دلم زمزمه می کنم "قانع نباش" که پلک هام سر میخورن رو همدیگه .

1. کوچ بلاگرها

حس کسی را دارم که بین آدم هایی رها شده است که هیچ نقطه ی مشترکی با آن ها ندارد . آدمی که بعد از سال ها دستش را گرفته اند ٬ برده اند در یک قاره ی دیگر و گفته اند از حالا به بعد تویی و این غریبه ها ... حس آدمی که دارد تلاش می کند با محیط و شخصیت های جدید اطرافش ارتباط برقرار کند در شرایطی که حتی زبان آن ها را هم نمی داند !

عوض کردن خانه ای مجازی که پنج سال تمام ٬ صاحب تمام خاطرات خوب و بدت بوده باشد سخت است . درست مثل کوچ کردن از مرزی به مرزی دیگر .

طول می کشد تا به زبان و شیوه ی وبلاگ نویسی در این جا عادت کنم .


+ پی نوشت : حس آلیس در سرزمین عجایب را دارم ... حتی درست نمیدانم چطور باید کسی را لینک کرد ! اگر میدانید لطف کنید به این بلاگر درمانده ی بی خانمان کمک کنید !