بدبختی های دنیا از جایی شروع میشود که آدم کسی را میخواهد و او کسی دیگر
را . بدبختی ها زمانی به اوج میرسد که این چرخه به خودمان میرسد ، کسی را
میخواهیم که هیچ تمایلی به ما ندارد و کسی میخواهدمان که هیچ تمایلی به او
نداریم . شکست هامان درست از همین جا شروع می شود . از همین جایی که چرخه
به ما می رسد و بین کسی که میخواهیمش و کسی که میخواهدمان، آنی انتخاب
میشود که ذره ای تمایل به ما ندارد .
بدبختی ها اوج میگیرد . عشق مان به
عادتی زشت و زجری دردناک تبدیل می شود . ادامه ی زندگی مان می شود "آه"
های پیاپی . صورت هایمان تبدیل میشود به آینه ی دل های مرده مان و هیچ راهی
جز ادامه نمی ماند.
زندگی های از روی جبر را ادامه می دهیم و محکوم می
شویم به حبسی ابدی . عشق های کهنه مان که روزی ما را به این زندان عادت
کشاند ، خاک میگیرند ... فراموش می شوند و هر از گاهی در لباس "آه" از
نهادمان خارج می شوند .
ما آدم هایی هستیم محکوم به مرگ در جبر . محکوم به زندگی های مرده .
ما آدم هایی هستیم که خیلی زودتر از سوت آغاز ، تمام شدیم .
این سوال و امسال عید دختر خالم ازم پرسید.
گفتم من حاضر نیستم کسی رو بخوام که نمیخوادتم.هرگزززز ...
یه وقتایی قبل از این که بفهمی نمیخوادت ، انقدر میخوایش که دیگه چشمت نخواستنشو نمیبینه .
دوس داشتم
:)