یه قطره حرف

انشاهایی که صفر گرفتند

یه قطره حرف

انشاهایی که صفر گرفتند

آخر قصه ام اما قصه ی آخرم این نیست ...

حقیقت اینه که اینجا (وبلاگستان) دیگه حال و هوای سابق رو نداره . 

تعداد وبلاگ نویسایی که هنوز این جا رو برای نوشتن دوست دارن کم شده . و منم آدمی نیستم که بگم واسم مهم نیست چند نفر بخونن ... اتفاقن برام مهمه ! 

برای همینم مثل خیلی از وبلاگ نویسای دیگه از این به بعد توی تلگرام ادامه میدم .

خوشحال میشم اگر افتخار بدید و عضو کانال این وبلاگ بشید تا بازم کنارم داشته باشمتون :*


Telegram.me/yeghatreharf

70. به نام خدا ... جادوگر هستم !


چند ماه پیش از "سین" پرسیده بودم که به نظرش معشوقه ها چه شکلی هستند ؟
جواب داده بود "ظریف ، طوری که از خرد شدنشان بین دست هات بترسی ... کوچولو ، طوری که با هیچ کفش پاشنه داری شانه به شانه ات نشوند ... دست های ظریف که همیشه لاک قرمز دارند ... لب های سرخ ... و از همه مهم تر این که هیچ وقت زیر ابرو هاشان در نیاید" .
از وقتی پام را گذاشتم داخل ، دارم به تک تک دخترهای توی مهمانی نگاه میکنم . دخترهای ظریف و کوچولویی که لاک های قرمز دارند و رژلب های سرخ و با وسواس هرچه تمام تر ، ابروهاشان را صاف و تمیز کرده اند . دخترهایی که قطعن بهترین معشوقه های روی زمین هستند . و من ؟ جادوگر جوانی هستم که با اندک لژ کفش هاش دارد از آن بالا مهمانی را رهبری می کند و هیچ کس نگران نیست که یک روز او را در آغوشش خرد کند ، حتا بالعکس نگران خرد شدن خودشان هم هستند . جادوگر جوانی هستم که به سان نردبان وسط مهمانی ایستاده ام و شب قبل به قدری بین صفحات کتاب "شب هزار و یکم" گیر کرده بودم که یادم رفت چیزی به اسم زیر ابرو هم وجود دارد ! جادوگر جوانی که لب های سرخ ندارد و ناخن هاش را از ته میگیرد .
پاهای جادوگر جوانی که من باشم به کفش های لژ دار عادت ندارد . هرچیزی به جز کتانی های ورزشی ، خسته شان می کند . لم می دهم روی یکی از مبل ها . چشم از معشوقه های 17 ساله می گیرم و برای سین می نویسم "حس غریبی ست ... جادوگر بودن حس غریبی ست" . جواب می دهد که جادوگر بودن هیجان انگیز است نه غریب . می نویسم "هیجانش مال وقتی ست که بعد از یک دوره ی طولانی معشوقه بودن در میانسالی در حالی که شکست عشقی خوردی ، تبدیل به جادوگر شوی و چوبت را توی هوا تکان دهی و شخص مزبور آن طرف رابطه ی عشقی را سوسک کنی ... نه در 17 سالگی ، وقتی نه عشقی هست و نه شخص مزبوری که بخواهد سوسک شود" . قیافه اش را تصور می کنم ... لابد حالا دارد از ته دل می خندد . حتم دارم که از این به بعد هرجا بنشینیم ، من را جادوگر صدا می کند ! جواب می دهد "در عوض تو همان دختری می شوی که همه ی مردها آرزویش را دارند اما شجاعت داشتنش را نه ... شجاعت به دست آوردنِ یک جادوگر را فقط یک نفر دارد ... اما معشوقه داشتن شجاعت نمی خواهد ، هرکسی می تواند صاحب یک یا حتا صد معشوقه باشد" .
دخترهای ظریف و کوچولو جمع شده اند که برای صفحه اینستاگرامشان سلفی بگیرند ، پیشنهاد می دهم که ازشان عکس دست جمعی بگیرم . با لب های غنچه به ردیف کنار هم می استند . از لنز دوربین خیره می شوم به ردیف معشوقه های زیبای رو به روم ... زیرلب وردی می خوانم و خوشحال از جادوگر بودن ، تصویرشان را ثبت می کنم .