یه قطره حرف

انشاهایی که صفر گرفتند

یه قطره حرف

انشاهایی که صفر گرفتند

57.

ماری میگه باید گریه کنم . میگه زیادی سفت و سخت شدم . معتقده کیمیا ، کیمیای دو ماه پیش نیست . ماری میگه سرد شدم . میگه هیچ وقت چشمام انقدر سرد نبوده . ماری می گه شبیه کسایی شدم که روح شونو می فروشن . میگه انگار روح تو بدنم نیست .ماری فکر می کنه این که دیگه وراجی نمی کنم نشونه ی خوبی نیست . فکر می کنه خیره شدنام ، معنی بدی داره . ماری زیادی نگرانه . برای همه چیز زیادی نگرانه . دستمو می کشه و کشون کشون میبره رو پشت بوم خونه ش . میگه میتونم داد بزنم . داد زدنم نمیاد . دهنم قفل شده . حنجره م به پوسیدگی میزنه . احتمالا دیگه زنگ زده . ماری میخواد بدونه چی اشک منو در میاره . اشک منو ؟ هیچی ! دو ماه پیش با عطسه ی سگ و پژمرده شدن گل تو باغچه و زمین خوردن پسربچه توی مترو گریه می کردم . دو ماه ؟ خیلی دوره . برای من خیلی دوره . همون قدر که دو سال می تونه برای ماری دور باشه . توی دو ماه خیلی چیزا میتونه تغییر کنه . خیلی چیزا . منم یکی از همون خیلی چیزا .
ماری رو لبه ی پشت بوم وایمیسته . شروع می کنه به داد زدن . چه قدر داد میزنه ؟ چه قدر میشه داد زد ؟ چه قدر باید داد کشید که دو ماه توش جا بشه ؟ چطوری میشه سرمای توی چشمو لغزوند تو حنجره و با فریاد پرتش کرد بیرون ؟
خسته روی لبه  ی پشت بوم دراز می کشه . سیگار می کشه . میگه می کشی ؟ نگاهش می کنم . نمی کشم . آخرین بار کِی کشیدم ؟ یادم نیست . لابد همون دو ماه پیش . ماری میگه یه نخ بکشم و این دوماهو دود کنم . دود میشه ؟ چطور دود میشه ؟ اگر قرار بود دود بش که دیگه کسی داروی خواب آور نمیخورد . دود نمیشه . هیچ چیز دود نمیشه . فقط روشو یه لایه خاک و خاکستر و غبار می گیره ... بعدش میدونی چی میشه ؟ یه روز صبح از خواب بیدار میشی ، میبینی یکی گرد و غبار رو پاک کرده . میبینی همه چیز از اول شروع شده ...

بذار رو راست باشیم ... هیچ چیز دود نمیشه !


56. از پراکنده ها


1- یک شنبه در حالی که برای باز کردن بند کفشم خم شده بودم ، دیگه نتونستم صاف شم و همون طور به صورت پرانتزی در حالی که رو هر دست اندازی من جیغ میزدم و پدر جان میفرمودن "ببخشید ... ببخشید" مراجعه کردیم به پزشک و فرمودن آسیب دیدگی دیسک کمر به علت ضربه ی قبلی و فشار عصبی ! دیسک کمر ؟؟ من هنوز 20 سالم هم نیست ! هزار و یک آرزو داشتم ! بماند ... به این ترتیب یک هفته ست که به سقف زل زدم و به مرز جنون و پوسیدگی رسیدم !

2- در همان حال افقیِ این هفته ، نمایشنامه ی "پهلوان اکبر میمیردِ"ِ بهرام خان بیضایی رو خوندم و مثل آبشار نیاگارا اشک ریختم . به علت افقی بودن و نبود امکان غلت زدن ، چشمه ی جوشان آبشار نیاگارا به گوش هام سرایت پیدا کرد و الان دچار گرفتگی گوش هم شدم !


3- سریال Mad men رو از دست ندید ... از فوق العاده ترین سریال هایی که هرکسی میتونه به عمرش ببینه !


4- به علت سوء برداشت حذف شد :)


55.Mad men

Roger: You don't know how to drink. Your whole generation, you drink for the wrong reasons. My generation, we drink because it's good, because it feels better than unbuttoning your collar, because we deserve it. We drink because it's what men do.
Don: What about shaky hands, I see a lot of that with you boys?
Roger: No joke. Your kind with your gloomy thoughts and your worries, you're all busy licking some imaginary wound.


راجر : بلد نیستی که چجوری مشروب بخوری . کل نسل شما بلد نیست . به خاطر دلایل اشتباه مست می کنید . من و هم نسل هام مست می کردیم چون حال می داد . چون  احساس خیلی بهتری نسبت به نبستن دکمه های پیرهن داشت . چون لیاقت مست کردن رو داشتیم . ما مست می کردیم چون کاری بود که مردها می کردن .
دان : لرزش دست چطور ؟ لرزش دست ها رو هم زیاد توی هم نسلات دیدم !
راجر : گذشته از شوخی ... ذات شماها پر از افکار افسرده و نگرانی ها ست . همه ی شما مشغول التیام دادن به یه سری زخم های خیالی هستید .



Mad men(American drama series) / season 1- episode 4
Created by : Matthew Weiner

54.خوشه غم توی دلم زده جوونه ، دونه به دونه ... دل نمیدونه چه کنه با این غم ...

توی گوشی ام یک پلی لیست قدیمی پیدا می کنم . اولین آهنگش را پلی می کنم و دراز می کشم روی تخت . آهنگ ها پشت هم رد می شوند و ناگهان ...
محمدنوری ... جان مریم ... باهمان چشم های بسته می روم به ساعت 12 یک شب تابستانی ... تماسی که به محض برقراری اش فقط صدای هق هق می آمد و یک جمله ... یک جمله که از بین صدای هق هقِ گریه به زور شنیده می شد ... "مریم تموم کرد" !
محمد نوری ، میخواند "جان مریم چشماتو باز کن ، منو نگاه کن" ... کاش مریم هم چشم هاش را باز می کرد ... بغض ... اشک ... غم ...

با محمد نوری همراه می شوم ... "کاش میخوابیدم ... تو رو خواب می دیدم" ...


+ پی نوشت : مریم به خدا و دین و مذهب معتقد بود ... اگر این پست را می خوانید ، حتی اگر به هیچ چیز هم معتقد نیستید ، لطف کنید و به خاطر مریمی که چشم هاش دیگر باز نمی شود ، یک فاتحه بفرستید .


53. و دیگر هیچ !

و خداوند صدای جارو برقی صبح (ظهر!) پنج شنبه و جمعه را برای رو عصاب بودگی آفرید !