ما که تب کردیم و یک هفته هم پیچ و مهره شدیم به تخت ... الان هم که دارم این ها را مینویسم ، یک ربعی هست که اثر داروهای آرامبخش و ضدحساسیت و آنتی بیوتیک ها از بین رفته و توانستم چشم هام را باز کنم . گفتم تا یک ربع دیگر که دوباره نوبت وعده ی بعدی قرص و آمپول های فیل کُش است بیایم این ها را بنویسم و خواهش کنم که اگر باردارید ، بچه های کوچک دارید ، یا مثل من ریه های ضعیفی دارید ، پاتان را نگذارید بیرون .
البته جا دارد که یک خسته نباشید هم به گلادیاتورهای ساکن تهران بگویم که توی این هوا بازهم میتوانند به روال عادی زندگی شان برسند .
یک خواهش کوچک هم دارم ... البته این وبلاگ خواننده های اندکی دارد ، از همین اندک خوانندگان تقاضا می کنم که به گوش بقیه هم برسانند ... شمایی که سنگ خارج را به سینه می زنید ، شمایی که هالوین و کریسمس جشن می گیرید ... شمایی که خارج دوست ، خارج آزادی ... توی خارج مردم با وسیله ی نقلیه ی عمومی می روند سرکار و مدرسه و دانشگاه . ماهم خارج دیده ایم به خدا . هیچ کس هلک هلک به خاطر خودش ماشینش را راه نمی اندازد که برود سرکار !
+ پی نوشت : پراکنده نویسی را ببخشید ... بگذارید پای وضع جسمی خرابم .
شب یلدای امسال من ، کوتاه بود ... انگار که کوتاه ترین شب سال ... انقدر کوتاه که به چشم بر هم زدنی ، صبح بود ... باید نگاه خیره ام را از چشم های بسته اش میگرفتم ... اشک هایم را پاک میکردم ... میبوسیدمش ... خواهر بزرگه میشدم و قبول میکردم که همه ی آدم ها یک روزی میروند .
+ آرامش این شب هایم : "کلیک"