۱- در هرحالی که مقادیر بسیاری پول صرف کلاس های تقویتی و کنکور کرده بودم و مقادیری را هم برای کتاب های کمک آموزشی از دست داده بودم ، دیوانه شدم و اول ماه دعوت دوستانِ لاکچری را به صرف ناهار در یک رستوران لاکچری تر قبول کرده و کل جیب هام را تکاندم . در حال حاضر تا آخر ماه کل موجودی حساب بنده ۱۵۰۰ تومان است که آن هم قابل برداشت نبوده وگرنه تا الان خرج میشد !
۲- مامان جون همیشه نگران بود که با این وضع شنیع خندیدن من ، خیلی زود گونه هایم خط دار شود و محبور به تزریق ژل زود هنگام باشم . وی الان میگوید کاش همان خطِ خنده برایت میفتاد تا این که در اوان جوانی خط اخمِ ظریفی بین ابروهات باشد .
۳- مامان جون در سه روز اول سکونتم در منزلش هی من را نگاه کرد و تا آمد دهانش را باز کند ، حرفش را خورد . در روز سوم از حرف خوردن سیر شد و گفت "شاد نیستی مادر ... چشم هات غم داره" . برای دلخوشی اش خنده ی بلندی کردم و گفتم که شاد هستم ؛ اما سرش را تکان داد و گفت "من موهامو از سر دلخوشی بلوطی نمیکنم دخترم ... " .
۴- وقتی در جمع زدید زیر گریه و پرسیدند "چرا؟" و شما دلتان نخواست بگویید که چرا ، میتوانید جواب دهید "آخه چاق شدم" !
۵- "رقص مادیان ها" ی محمد چرمشیر را بخوانید .
۶- دستم فقط به پراکنده نویسی رفت .
عکس از :کیمی آ
چهار ماه پیش همه شون توی راهرو های نیمه تاریک ساختمون پخش شده بودن .
چهار ماه پیش هم بارون میزد . مثل این روزا که همش بارون میزنه . تب داشتم .
نفسام خس خس میکرد . به زور خودمو کشونده بودم تا سرجلسه که فقط یه ده
نمره بنویسم و پاس کنم . اسمم روی یکی از همین صندلیا بود . شاید اونی که
وسط این معرکه گیر کرده .
چهار ماه پیش که تب داشتم ... که بارون میزد ...
که نفسام صدای خس خس میداد ... چهار ماه پیش که جون هذیون گفتن نداشتم ،
روی یکی از همینا هذیون نوشتم . هذیون نوشتم که یحتمل بهار که بشه آغوش تو
هم مثل غنچه های گل باز میشه . نوشتم که اسمت به اندازه ی باغِ گلاسِ توی
بهار قشنگه . تو جواب سوال "با "بهار" یک متن ادبی بنویسید" ؛ هذیون نوشتم
که تو مثل بارونای بهاری ... هم شادی ، هم غمگین . نوشتم که مثل بارون
بهاری ، بودنت یه درده و نبودنت یه درد .