چند ماه پیش از "سین" پرسیده بودم که به نظرش معشوقه ها چه شکلی هستند ؟
جواب
داده بود "ظریف ، طوری که از خرد شدنشان بین دست هات بترسی ... کوچولو ،
طوری که با هیچ کفش پاشنه داری شانه به شانه ات نشوند ... دست های ظریف که
همیشه لاک قرمز دارند ... لب های سرخ ... و از همه مهم تر این که هیچ وقت
زیر ابرو هاشان در نیاید" .
از وقتی پام را گذاشتم داخل ، دارم به تک تک
دخترهای توی مهمانی نگاه میکنم . دخترهای ظریف و کوچولویی که لاک های قرمز
دارند و رژلب های سرخ و با وسواس هرچه تمام تر ، ابروهاشان را صاف و تمیز
کرده اند . دخترهایی که قطعن بهترین معشوقه های روی زمین هستند . و من ؟
جادوگر جوانی هستم که با اندک لژ کفش هاش دارد از آن بالا مهمانی را رهبری
می کند و هیچ کس نگران نیست که یک روز او را در آغوشش خرد کند ، حتا بالعکس
نگران خرد شدن خودشان هم هستند . جادوگر جوانی هستم که به سان نردبان وسط
مهمانی ایستاده ام و شب قبل به قدری بین صفحات کتاب "شب هزار و یکم" گیر
کرده بودم که یادم رفت چیزی به اسم زیر ابرو هم وجود دارد ! جادوگر جوانی
که لب های سرخ ندارد و ناخن هاش را از ته میگیرد .
پاهای جادوگر جوانی
که من باشم به کفش های لژ دار عادت ندارد . هرچیزی به جز کتانی های ورزشی ،
خسته شان می کند . لم می دهم روی یکی از مبل ها . چشم از معشوقه های 17
ساله می گیرم و برای سین می نویسم "حس غریبی ست ... جادوگر بودن حس غریبی
ست" . جواب می دهد که جادوگر بودن هیجان انگیز است نه غریب . می نویسم
"هیجانش مال وقتی ست که بعد از یک دوره ی طولانی معشوقه بودن در میانسالی
در حالی که شکست عشقی خوردی ، تبدیل به جادوگر شوی و چوبت را توی هوا تکان
دهی و شخص مزبور آن طرف رابطه ی عشقی را سوسک کنی ... نه در 17 سالگی ،
وقتی نه عشقی هست و نه شخص مزبوری که بخواهد سوسک شود" . قیافه اش را تصور
می کنم ... لابد حالا دارد از ته دل می خندد . حتم دارم که از این به بعد
هرجا بنشینیم ، من را جادوگر صدا می کند ! جواب می دهد "در عوض تو همان
دختری می شوی که همه ی مردها آرزویش را دارند اما شجاعت داشتنش را نه ...
شجاعت به دست آوردنِ یک جادوگر را فقط یک نفر دارد ... اما معشوقه داشتن
شجاعت نمی خواهد ، هرکسی می تواند صاحب یک یا حتا صد معشوقه باشد" .
دخترهای
ظریف و کوچولو جمع شده اند که برای صفحه اینستاگرامشان سلفی بگیرند ،
پیشنهاد می دهم که ازشان عکس دست جمعی بگیرم . با لب های غنچه به ردیف کنار
هم می استند . از لنز دوربین خیره می شوم به ردیف معشوقه های زیبای رو به
روم ... زیرلب وردی می خوانم و خوشحال از جادوگر بودن ، تصویرشان را ثبت می
کنم .
کیمیای نازنین:*
fek konam mnm jadugaram :))))
چقدر با استعداد، لذت بردم امیدوارم بصورت آکادمیک نوشتن رو دنبال کنی، موفق باشی
عاشقتم دختر خوب که انقدر زیبا نوشتی
الان سی و سه سالمه و این حس رو از ۱۶ سالگی تا الان هزاران بار تجربه کردم.
لذت بردم.من تنبل رو به کامنتیدن وادار کردی.
"در عوض تو همان دختری می شوی که همه ی مردها آرزویش را دارند اما شجاعت داشتنش را نه ...
عاااااااااالی بود این متن
منم دوست داشتم جادوگر باشم
شجاعت به دست آوردنِ یک جادوگر را فقط یک نفر دارد ... اما معشوقه داشتن شجاعت نمی خواهد ، هرکسی می تواند صاحب یک یا حتا صد معشوقه باشد" .
فوق العاده ست این متن
معشوقه ها چه شکلی ان؟ چنان غرق در نگاه کل گرایانه "سین" شدی که نگاه نمی کنی ببینی تو این دنیا هیچی مفهوم ثابتی نداره، ظرف و مقیاس معشوقه سنجیت حقیر نشده؟ قبلنا نه خیلی قبلترا، که من می خوندمت غم داشتی شاید هم نامیدی، اما ... . چی شده؟
اگه یه معشوقه بخوام باید دنبال یه جادوگر بگردم!!! کیمی آ خود معشوقه ست فقط باید جادوگر نباشه.
چقدر خوبه نوشته هاتون و چقدر بد که وقتی پیداتون کردم که رفتید!
سلام
زیبا گفتی
گویا بیان کردی
خیلیامون با دنیای معشوقه ها فاصله داریم شاید، بلد نیستیم با پاشنه ی بیشتر از 3 سانت راه بریم و خلاصه... دقیقا همینا که گفتی