پول ندارم . کل دیروز را با کمک ماشین حساب داشتم عدد و رقم بالا و پایین
میکردم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که اگر بخواهم گوشی جان را عوض کنم
تا مهرماه پول ندارم . بعد از مهرماه هم باید قرض هایی را بدهم که برای
تعویض گوشی جان زیر بارشان رفته ام . امروز هم از صبح مدام پیش خودم گفته
ام "بخرم؟" یا "نخرم؟" ... تخت خواب را مرتب کردم و گفتم چند ماه دیگر هم
صبر میکنم ... توی آینه ی دستشویی زل زدم و گفتم این چندماهی که صبر کردی
چه شد که چند ماه دیگر هم صبر کنی ؟ خاک روی میز تحریر را گرفتم و در حالی
که داشتم لباس های چرک را میچپاندم توی لباس شویی گفتم اگر تا مهر خرج
واجبی پیش بیاید چه ؟ کتابی که دیشب میخواندم و افتاده بود آنور تخت را
برداشتم و گفتم سعی میکنم پیش نیاید . لم دادم روی صندلی و سر خودم داد زدم
که تصمیمت را بگیر ! یا بخر و ذوق کن و قرض هایش را هم تحمل کن یا نخر و
چند ماه دیگر هم با همین گوشی قراضه ات بسوز و بعد از چند ماه هم به خودت
بیا و ببین که تمام پول هایت رفته پای اتینا !
در گیر و دار تصمیم آخر
بودم که یکی از دوست هایم زنگ زد ... گفت آخر هفته ی بعد را برویم استخر و
این ماه آخر را تنی به آب بزنیم که آخرش نگوییم "حیف شد ... تابستانمان
گذشت" . بدون مکث گفتم که دو قران هم ندارم و تا مهر هم نمیتوانم بروم جایی
. غر زد و غر زد و غر زد و آخر هم با همان غرها خداحافظی کرد .
تلفن را
که قطع کردم به این فکر کردم که چند وقت است درست و حسابی پول نداشته ام.
چند وقت است که بدون دو دو تا چهار تا خرج نکرده ام ؟ فکر کردم که آخرین
بار که ته حسابم پولی مانده بود و چاله ای هم نبود که بخواهد با آن پول پر
شود چه وقت بود ؟
به سین مَسیج میدهم ... میگویم چرا ما هیچ وقت پول
نداشتیم ؟ اسمایلی خنده میفرستد و میگوید نداشتیم اما سعی کن که بعد ها
داشته باشی . برایش غر زدم که بعد ها دیگر برای چه ؟ شاید بیست سال بعد
حساب بانکیم پر باشد و هیچ چاله ای هم نمانده باشد اما هیچ کس از من
نخواهد که برویم استخر ... شاید بعد ها که پول های زیادی دارم دیگر آرزویی
نداشته باشم .
برای سین غر میزنم و در جواب تمام حرف هایم برایم مینویسد "درستش میکنیم" و یک اسمایلی بوس هم میچسباند ته پیغامش .
درستش میکنیم ... فقط امیدوارم روزی که درست میشود انقدرها هم دیر نشده باشد .
+ پی نوشت : معذل نصف آدماهای دورم شده است "پول" . داریم برای چه زندگی می کنیم واقعا !
لعنت به اونکه پول رو اختراع کرد!
هعی ...
دقیقا زندگی منم مثل تو هست در این رابطه
مسافرت نریم که پول خرج نشه.لباس نخریم.بیرون نریم.رستوران نریم.تفریح نمیکنیم.همش کار و کار و کار به خاطر جمع کردن پول
زندگی همه مون همین شده ... فقط داریم میدوییم ... بی مقصد !
دلخوش سیری چند؟
سیری خیلی گرون !
هیچ وقت در زندگیم نتونستم پول جمع کنم. شوهرم هم بدتر از خودم .. یعنی به تنها چیزی که فکر نمی کنیم فرداست.
خیلی بده اینجوری که !
ولی خب با وضع موجود ... چیزی هم نمیمونه برای پس انداز !
کیمیا جان. تو از اسکای راضی هستی؟
بلاگفارو دیگه دوست ندارم. خیلی مزخرف بازی درمیاره:(
از اسکای راضیم ولی چون همزمان تو بیان هم مینویسم ، میگم بیان بهتره . یه ذره شلوغ پلوغ هست ولی وقتی شروع کردم به نوشتن اونور ، پشیمون شدم که چرا این یکی بلاگ رو هم از اول با بیان شروع نکردم .
آن روز اتفاقی افتاد که آرزو کردم کاش بچه پولدار بودم. نه برای خودم. برای اینکه آرزوی یکی از دوستانم را بتوانم برآورده سازم.