سرمای دم صبح از سنگ های کف آشپزخانه شروع می شود ، تا مغزم رسوخ میکند و بعد آرام آرام در نوک انگشت های دستم آرام می گیرد .
انگشت هایم که حلقه میشود دور لیوان چای ، سردی دست هایم را به یادم می آورد . درست مثل همان روزی که گرمی دست های کسی ، سرمای انگشت هایم را لو داده بود . از لیوان چای بخار بلند می شود . همان قدر که از دست های سرد من عشق بلند می شد . گرمای چای بر سرمای صبح چیره می شود . درست مثل همان روزهایی که گرمای حرف هایی بر سردی زندگی ام چیره می شد . اولین جرعه ی چای که زبانم را می سوزاند ، صدایی در مغزم می پیچد ... "راه ما سواست ... من زنی میخواستم که دست های گرم و قوی داشته باشد ، تو دست های سردی داری ... پشت دست های سرد ، دل های ضعیف نشسته است" ... دلم سوخته بود ... دلم سوخته بود ... همان طور که حالا زبانم .لیوان خالی را توی ظرف شویی می گذارم . باید زودتر شومینه را روشن کنم . دستکش هایم را دستم می کنم ؛ مبادا این بار کسی پی به دل ضعیفم ببرد .
این روزها دلم اصرار دارد
فریاد بزند؛
اما...
من جلوی دهانش را می گیرم،
وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد!!
…….
این روزها من... خدای سکوت شده ام؛
خفقان گرفته ام تا آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود...!
در سفارشهاى لقمان به پسرش آمده است: «اى پسرم! مبادا که خروس، از تو زرنگتر باشد که وقت سحر بر خیزد و استغفار کند ، در حالى که تو در خواب باشى».
منبع: مستدرک الوسائل : ج 12 ص 146 ح 13744 ، سبل الهدى والرشاد : ج 11 ص 433 نحوه .
خُب ؟
اتفاقا برعکس من فکر می کنم دست های سرد قلب های محکمی دارند اون قدر محکم که نمی گذارند گرمای قلبشون برای هرکسی بیرون بریزه.
آنا ... کاش همه مثل تو فکر می کردند .
مهربون و دوست داشتنی هستی
لطف داری تراویس :)
آخخخخخ .... :(