عکس از :کیمی آ
چهار ماه پیش همه شون توی راهرو های نیمه تاریک ساختمون پخش شده بودن .
چهار ماه پیش هم بارون میزد . مثل این روزا که همش بارون میزنه . تب داشتم .
نفسام خس خس میکرد . به زور خودمو کشونده بودم تا سرجلسه که فقط یه ده
نمره بنویسم و پاس کنم . اسمم روی یکی از همین صندلیا بود . شاید اونی که
وسط این معرکه گیر کرده .
چهار ماه پیش که تب داشتم ... که بارون میزد ...
که نفسام صدای خس خس میداد ... چهار ماه پیش که جون هذیون گفتن نداشتم ،
روی یکی از همینا هذیون نوشتم . هذیون نوشتم که یحتمل بهار که بشه آغوش تو
هم مثل غنچه های گل باز میشه . نوشتم که اسمت به اندازه ی باغِ گلاسِ توی
بهار قشنگه . تو جواب سوال "با "بهار" یک متن ادبی بنویسید" ؛ هذیون نوشتم
که تو مثل بارونای بهاری ... هم شادی ، هم غمگین . نوشتم که مثل بارون
بهاری ، بودنت یه درده و نبودنت یه درد .
کاش من میشد مثل تو بنویسم
کاش تو فقط بنویسی و من بارها و بارها بخونم.دوباره" کیمی آ" ی دوست داشتنی من یه پست زیبا گذاشت
توی این برهوت وبلاگ نویسی،وبلاگ تو مثل یه واحه زیباست.
تراویس مهربون
کامنتای تو هم کلی انرژی بخشه ، به قول خودت تو این برهوت همین که گه گاهی آدمایی مثل تو واسم انرژی میفرستن خوبه :) :*
این پست هم مثل بقیه پستات قشنگ و زیبا بود
(آیکون تشویق)
سلام کیمیا خانوم
نمیدونم کی هستی کجایی و مطالبی که مینویسی سحر و جادو یا هر چیز دیگه ایه که من اسمش رو نمیدونم
فقط در مقابل نوشته هاتون تمام قد وایمیستم و سر خم میکنم
شما فوق العاده ایی و نوشته هاتون بینهایت زیباست
ممنون که هستین
متشکرم :)
من هنوز هم که هنوزه هر چند وقت یکبار پست مربوط به داش آکل شمارو میخونم و لذت میبرم
شما لطف دارید .
همه چیز فقط یه هذیون گوییِ زمستونی نبود، همه چیز فقط یه هذیون گویی بهاری بود که تو زمستون موند و بهار نشد...
ای داد ...
شما هم که بد دپ هستین ...
اصلا چی شده این دنیا ؟؟؟؟
دنیای بدی شده :)
نوشته عاشقانه روی دسته های صندلی... حستو میشه لمس کرد
چه خوب که شما تونستید حسشو بگیرید :)
نیستین ها ....
من که هستم ولی وقت نیست :)
چظوری رفیق :)
من خوبم ... شما کم پیداایی :)
کیمیا جون من از خواننده های ماهی هستم میشه رمرشو برام ایمیل کنی ممنونت میشم عزیزم.ماهی خودش گفت شما زحمت بکشین.شرمنده که برات زحمت میشه.
زحمتی نیست مینو جون :)
دلم تنگ شده واسه صندلی چوبی های مدرسه واسه اون صندلیه که روش با ماژیک بنفش از هاینریش بل می نوشتم..این صندلی های مسخره دانشکده حامل هچ هذیونی نمی تونن باشن...