۱- در هرحالی که مقادیر بسیاری پول صرف کلاس های تقویتی و کنکور کرده بودم و مقادیری را هم برای کتاب های کمک آموزشی از دست داده بودم ، دیوانه شدم و اول ماه دعوت دوستانِ لاکچری را به صرف ناهار در یک رستوران لاکچری تر قبول کرده و کل جیب هام را تکاندم . در حال حاضر تا آخر ماه کل موجودی حساب بنده ۱۵۰۰ تومان است که آن هم قابل برداشت نبوده وگرنه تا الان خرج میشد !
۲- مامان جون همیشه نگران بود که با این وضع شنیع خندیدن من ، خیلی زود گونه هایم خط دار شود و محبور به تزریق ژل زود هنگام باشم . وی الان میگوید کاش همان خطِ خنده برایت میفتاد تا این که در اوان جوانی خط اخمِ ظریفی بین ابروهات باشد .
۳- مامان جون در سه روز اول سکونتم در منزلش هی من را نگاه کرد و تا آمد دهانش را باز کند ، حرفش را خورد . در روز سوم از حرف خوردن سیر شد و گفت "شاد نیستی مادر ... چشم هات غم داره" . برای دلخوشی اش خنده ی بلندی کردم و گفتم که شاد هستم ؛ اما سرش را تکان داد و گفت "من موهامو از سر دلخوشی بلوطی نمیکنم دخترم ... " .
۴- وقتی در جمع زدید زیر گریه و پرسیدند "چرا؟" و شما دلتان نخواست بگویید که چرا ، میتوانید جواب دهید "آخه چاق شدم" !
۵- "رقص مادیان ها" ی محمد چرمشیر را بخوانید .
۶- دستم فقط به پراکنده نویسی رفت .
تا حالا فکر نکرده بودم بهش
پراکنده نویسی هم میتونه جالب باشه ها
چرا مادرها همیشه نگران ماهستن ...
هستن دیگه ... شاید چون چیزایى دیدن که ما نمبینیم هنوز ...
شایدم چیزایى رو که مادیدیم میبینن ...
کتاب رقص مادیانها ... بنظرم خیلى تلخ بود ...
مامانا ذاتشون نگرانه . نگران نباشن که مادر نیستن !
رقض مادیان ها ... یه حقیقت تلخ بود .
deltanget budam :)
من که هستم عزیزدل :)
:’((
:*
agar iradi nadare man ham dust daram ramze neveshteye jadid ro bedunam.
فرستادم برات .
سلام منم رمز رو میخوام میشه لطفن؟
حتمن :)
ما هم که غریبه ایم دیگه ....
:)
اختیار دارید :)
سلام... خوبی؟
من رویادت هست یا نه؟! لنسر ، موزالس
چه خوب که مینویسی هنوز ، و چه خوب که رفتی از بلاگفا
منم رفتمتلگرام!
telegram.me/reallancer
مگه میشه یادم رفته باشه لنسر جان :)
این روزا همه کوچ کردن تلگرام ...
مثل همیشه عالی :)