یه آدمی هم هست که توی مغزم زندگی می کنه ... هرروز دم غروب میبرتم لبه ی بالکن ، مجبورم می کنه زل بزنم به صحنه ی رو به غروب شهر ... بعد خیلی آروم تو گوشم میگه "آتیش داری؟" . هربارم چشم غره م رو میبینه ... ولی بازم فرداش سیگار به لب ، دم گوشم میگه "آتیش داری؟" .
همین روزا باید یه فندک درس حسابی براش بخرم ...
اگر یه زمانی سیگاری شدید ، حتما به خانواده هاتون بگید ... با استرس کشیدنش 50 برابر مضر تره !
داشتن دوستایی که بدون پرسیدن بدونن حالت چطوره ، میتونه از بزرگ ترین خوشبختیای زندگی هرکسی باشه.
این
که مَحی از روی طرز نوشتن "سلام" هم میفهمه که خوب نیستم ... این که یازده
شب زنگ میزنه و با صدای عصبانی میگه "بهم دروغ نگو ... میدونم خوب نیستی"
... این که داد و بیداد می کنه واسم که چرا دو دستی چسبیدم به چیزایی که حالمو بد می کنه ... خودش یعنی خوشبختی.
این که مِلی حتی از روی مدل خندیدنام هم میفهمه که
حالم چطوریاس ... این که بغض می کنه و میگه "من حالم بد میشه وقتی میبینم
تو خوب نیستی" ... این که با چرت و پرت گفتن سعی می کنه همه چیو آروم کنه
... این یعنی خوشبختی .
یا این که عاطی از روی حرف زدنام بهم تکست میده که
"دوباره رفتی سراغش؟" ... این که خوب میدونه وقتی آرومم یعنی دوباره دارم
بهش فکر می کنم ... این که تنها کسی بوده که هیچ وقت نگفته "فراموشش کن"
... این که میدونه وقتی آخر حرفای جدی مونو به مسخره بازی میزنم یعنی دیگه
حوصله ندارم ... این معنی واضح خوشبختیه .
مگه یه دختر از زندگی چی میخواد تا خوشبختی رو معنی کنه ؟
+ پی نوشت : این که نمیدونم و علاقه ایم ندارم بدونم که تولدم چند شنبه ست ... این شروع به ته رسیدنه.