به انگشتای پام که از ملحفه زده بیرون نگاه می کنم ... لاک ناخونام تیکه تیکه رفته ... یه جاهایی لاک داره ، یه جاهایی نداره . چه قدر همیشه از این کار بدم میومد ... از این که یکی به لاکش اهمیت نده ... از این که وقتی گوشه ی لاکش رفته هیچ فکری واسش نکنه . حالا گوشه های ناخونام لاک نداره و اصلا هم دلم نمیخواد فکری واسش کنم .
میشینم رو تخت و به پاهام که حالا روی پارکتای قهوه ای بیشتر داره تو ذوق میزنه نگاه می کنم . تا آشپزخونه میرم و تمام قدم هایی که بر میدارم و به پاهام نگاه می کنم ... رو سرامیکای آشپزخونه اونقدری تو ذوق نمیزنه که رو پارکتای اتاق خواب میزد . میپرم رو اُپن و بازم به پاهام نگاه می کنم ... سه هفته ی پیش رنگ قرمز ناخونام قشنگ بود ... اونقدر قشنگ بود که فکر کرده بودم کاش همه پاهامو میدیدن نه قیافه مو ! رنگش اونقدری قرمز بود که حالمو خوب کرده بود ... حالا بعد از سه هفته اونقدری زشته که دارم به کفشای جلو بسته فکر می کنم ... اونقدری زشت که حالمو خراب می کنه !
یکی می گفت پاهای یه دختر خیلی مهمه ... پاهای یه دختر اگه زیبا باشه حتی میتونه زندگی یه مرد رو عوض کنه ... خوشحالم که حالا پاهام زندگی هیچ مردی رو عوض نمی کنه !