تراویس بیکل (رابرت دنیرو) : شبا هر جونوری بیرون میاد . فاحشه ها، بدکاره ها، عوضی ها، معتادها، عملی ها ... مرض، فساد . یه روزی یه بارون واقعی میادُ کثافتای توی خیابونُ میشوره .
Travis Bickle (Robert De Niro) : All the animals come out at night. whores, skun-pussies, buggers, queens, fairies, dopers, junkies. sick, venal. someday a real rain will come and wash all this scum off the streets.
این که روزای تعطیل از گوه ترین روزهاست یک طرف ... این که برنامه های ت*می تلویزیون رو عصابمه یک طرف ... و این که به شدت دلم میخواد بزنم بیرون ولی هیچ کس نیست که باهام بیاد هم یک طرف جداگانه ست . خب تا اینجا شد سه طرف ! فکر می کنم سه طرف اندازه ی مناسبی باشه برای حال خرابی و دلیل مناسبی برای خمیازه های کش دار .
به اندازه ی کافی دلیل هست برای سگ شدن امروزم ... نرسیدن به برنامه هام و حجم زیاد کارای مونده رو هم که بخوایم نادیده بگیریم بازم این جوش روی چونه و کمر درد قاعدگی میمونه که هیچ جوره نمیشه نادیده گرفتش . اما نکته ای که امروزو تبدیل به یکی از شگفت انگیزترین روزها میکنه اینه که "من سگ نیستم" ... اتفاقا کاملا هم خنثی هستم ! اونقدری خنثی که وقتی صبح سین اومد کف پامو قلقلک داد به جای داد و بیداد فقط پاهام جم کردم و به خوابیدن ادامه دادم ... یا وقتی بابا برای بار هزارم به خاطر زندگی اسف بار من سرشو تکون داد و نوچ نوچ کرد ، برخاف همیشه نه تنها زیرلب بهش ازون تیکه های مادرشوهر مابانه ننداختم بلکه حتی ناراحت هم نشدم و حرص هم نخوردم که این خودش از موارد نایاب در زندگی منه !
در نهایت هم از شهادت امام صادق (ع) متشکرم که موجب شد به این درجه از خنثی بودن برسم !
+ پی نوشت: نمیدونم چه ربطی به شهادت این امام داشت ولی خب مهم اینه که تو همچین روزی به این درجه نائل گردیدم !
چند ماه پیش یکی از دوستانم برایم عکسی فرستادم که رویش نوشته بود " I wish I was as pretty as my blog" من هم روی دسکتاپ کامپیوترم سیوش کرده بودم و به شدت هم دوستش داشتم . حتی در وبلاگ قبلی که بلاگفا آن را نابود کرد و بعد هم به هیچ جای مبارکش حساب نکرد ، هم یک پست با آن تصویر گذاشته بودم . عکس خوبی بود و من فقط یک نسخه از آن را روی دستکتاپم داشتم .
چند هفته ی پیش که کامپیوترم را روشن کردم ، دلم خواست دوباره عکس را ببینم و همان پست وبلاگ قبلی را ، این جا هم بگذارم . عکس را باز کردم و در کمال تعجب دیدم کسی با نرم افزار پِینت رویش نوشته "You are" ! خب مسلما این کار فقط از دستان توانمند برادر بزرگ ترم بر می آمد و نه کسی دیگر ! عکس را نشانش دادم و گفتم "تو روش اینو نوشتی؟" و در کمال خونسردی گفت "آره" ! برایش توضیح دادم که عاشق این عکس بودم و فقط همین یکی را داشتم که روی دسکتاپم بوده و حالا هم دیگر آن را ندارم ! و خب خیلی خونسردتر جواب شنیدم که "میخواستم اعتماد به نفست بالا بره ... حالا چیزی نشده که ... یه عکس باحال تر داری ... برو هرجایی میخوای شِیر کن" !و اینگونه بود که اعتماد به نفس من بالا رفته و به اندازه ی وبلاگم زیبا شدم ... البته که برای به دست آوردن هرچیزی باید چیز دیگری را از دست داد ... من در راه اعتماد به نفسم عکس دوست داشتنی ام را از دست دادم !
+ پی نوشت : حالا از کجا فهمیده بودکه من اعتماد به نفس ندارم خودش یک مبحث جداست که باید تخصصی پیگیری شود !
جوری نباشید که وقتی بچه تون از خونه تون رفت ، دیگه پشت سرشم نگاه نکنه !
+ پی نوشت : از زبون کسی که به محض بیرون اومدن از خونه ی پدرش نه تنها پشت سرشو نگاه نمی کنه ... بلکه سعی میکنه مسیرُ هم فراموش کنه .
"آیدا" ارزش دیدن و وقت گذاشتن داشت ... تمام نکات مثبتشُ هم که نادیده بگیرید ، از فیلم برداریش نمیتونید بگذرید .