ته ته تهش ماها وبلاگ نویسیم و هرچه قدرم که پناه ببریم به کانال تلگرامو پیج اینستاگرامو کادرآبی توییتر ، آخرش نقطهی امن مجازیمون همین وبلاگای تارعنکبوت بستهمونه .
دوباره مینویسم ، به امید نجات از این حس خفگی مدام ...
حقیقت اینه که اینجا (وبلاگستان) دیگه حال و هوای سابق رو نداره .
تعداد وبلاگ نویسایی که هنوز این جا رو برای نوشتن دوست دارن کم شده . و منم آدمی نیستم که بگم واسم مهم نیست چند نفر بخونن ... اتفاقن برام مهمه !
برای همینم مثل خیلی از وبلاگ نویسای دیگه از این به بعد توی تلگرام ادامه میدم .
خوشحال میشم اگر افتخار بدید و عضو کانال این وبلاگ بشید تا بازم کنارم داشته باشمتون :*
Telegram.me/yeghatreharf
چند ماه پیش از "سین" پرسیده بودم که به نظرش معشوقه ها چه شکلی هستند ؟
جواب
داده بود "ظریف ، طوری که از خرد شدنشان بین دست هات بترسی ... کوچولو ،
طوری که با هیچ کفش پاشنه داری شانه به شانه ات نشوند ... دست های ظریف که
همیشه لاک قرمز دارند ... لب های سرخ ... و از همه مهم تر این که هیچ وقت
زیر ابرو هاشان در نیاید" .
از وقتی پام را گذاشتم داخل ، دارم به تک تک
دخترهای توی مهمانی نگاه میکنم . دخترهای ظریف و کوچولویی که لاک های قرمز
دارند و رژلب های سرخ و با وسواس هرچه تمام تر ، ابروهاشان را صاف و تمیز
کرده اند . دخترهایی که قطعن بهترین معشوقه های روی زمین هستند . و من ؟
جادوگر جوانی هستم که با اندک لژ کفش هاش دارد از آن بالا مهمانی را رهبری
می کند و هیچ کس نگران نیست که یک روز او را در آغوشش خرد کند ، حتا بالعکس
نگران خرد شدن خودشان هم هستند . جادوگر جوانی هستم که به سان نردبان وسط
مهمانی ایستاده ام و شب قبل به قدری بین صفحات کتاب "شب هزار و یکم" گیر
کرده بودم که یادم رفت چیزی به اسم زیر ابرو هم وجود دارد ! جادوگر جوانی
که لب های سرخ ندارد و ناخن هاش را از ته میگیرد .
پاهای جادوگر جوانی
که من باشم به کفش های لژ دار عادت ندارد . هرچیزی به جز کتانی های ورزشی ،
خسته شان می کند . لم می دهم روی یکی از مبل ها . چشم از معشوقه های 17
ساله می گیرم و برای سین می نویسم "حس غریبی ست ... جادوگر بودن حس غریبی
ست" . جواب می دهد که جادوگر بودن هیجان انگیز است نه غریب . می نویسم
"هیجانش مال وقتی ست که بعد از یک دوره ی طولانی معشوقه بودن در میانسالی
در حالی که شکست عشقی خوردی ، تبدیل به جادوگر شوی و چوبت را توی هوا تکان
دهی و شخص مزبور آن طرف رابطه ی عشقی را سوسک کنی ... نه در 17 سالگی ،
وقتی نه عشقی هست و نه شخص مزبوری که بخواهد سوسک شود" . قیافه اش را تصور
می کنم ... لابد حالا دارد از ته دل می خندد . حتم دارم که از این به بعد
هرجا بنشینیم ، من را جادوگر صدا می کند ! جواب می دهد "در عوض تو همان
دختری می شوی که همه ی مردها آرزویش را دارند اما شجاعت داشتنش را نه ...
شجاعت به دست آوردنِ یک جادوگر را فقط یک نفر دارد ... اما معشوقه داشتن
شجاعت نمی خواهد ، هرکسی می تواند صاحب یک یا حتا صد معشوقه باشد" .
دخترهای
ظریف و کوچولو جمع شده اند که برای صفحه اینستاگرامشان سلفی بگیرند ،
پیشنهاد می دهم که ازشان عکس دست جمعی بگیرم . با لب های غنچه به ردیف کنار
هم می استند . از لنز دوربین خیره می شوم به ردیف معشوقه های زیبای رو به
روم ... زیرلب وردی می خوانم و خوشحال از جادوگر بودن ، تصویرشان را ثبت می
کنم .
"اژدها وارد میشود" مانی حقیقی که چندوقتی هست سر زبان همه ی فیلم بازهاست را دیشب دیدم . از نظر من فیلم خوبی بود . در واقع فیلم خیلی خوبی بود . اما مسئله ای که باعث میشود بیننده های این فیلم به دو دسته ی "خیلی خوب بود" و "خیلی بد بود" تبدیل شوند ، سبک جدیدی ست که مانی حقیقی برای این فیلم به کار برده .
من سینمای مانی حقیقی را دوست دارم ... جسارتش را در انتخاب سوژه دوست دارم و از کارهای جدید هم استقبال می کنم . مهم نیست چه چیزی باشد ، همین که کارگردان جسارت این را داشته که یک کار جدید بکند برای من پر ارزش و قابل احترام است . و این دقیقن همان چیزی ست که باعث میشود دسته ای از بینندگان فیلم از آن با عنوانی مثل "خیلی بد" و "افتضاح" یاد کنند . کارهای جدید همیشه تبدیل به کارهای سلیقه ای میشوند . عده ای که چشم شان به تکرار عادت کرده است و معتقدند نباید پا از مکررات فراتر گذاشت ، این کارها را دوست ندارند و تردشان می کنند ... عده ای هم مثل من شاید حتی چندبار بلیت بخرند و تماشا کنند و هربار هم بیشتر کِیف کنند .
شاید بشود گفت یکی از برگ برنده های مانی حقیقی ، انتخاب ستاره هایی بوده است که بتوانند این فیلم را هرچه بیشتر درخشان کنند . امیر جدیدی که قبل تر از این هم بارها توانایی اش را نشان داده ، این بار در نقشی متفاوت و در قالب یک مامور ساواک حاضر میشود تا دیگر کسی تردیدی برای "فوق العاده" بودنش نداشته باشد .
همایون غنی زاده که قبل تر در عرصه ی تئاتر خوش درخشیده بود و هنرش در کارگردانی تئاتر از هیچ کس پوشیده نبود ، این بار با شخضیت یک زمین شناس پا به سینما گذاشت تا مهارتش در این عرصه را هم نشان دهد که الحق خوب هم نشان داد .
از احسان گودرزی قبل از این کاری ندیده بودم اما شاید بازی خوبش در نقش صدابرداری ماهر و عاشق ، باعث شود بعد از این از او هم کارهای بیشتر و متفاوت تری ببینیم .
اگر مثل من به فیلم برداری خیلی اهمیت میدهید و برایتان یکی از ملاک های خوب و بد بودن فیلم است ، مهارت فوق العاده ی هومن بهمنش را در فیلم برداری این فیلم از دست ندهید . الحق که با دوربینش خوب توانسته بود جادو کند و تصاویر شگفت انگیزی را نشان بیننده بدهد .
کریستف رضایی در موسیقی فیلم چیزی کم نگذاشته بود . انگار که مهارت سالیانش را یک جا به نمایش بگذارد . خوب بلد بود با موسیقی اش ضربان قلب بیننده را بالا و پایین کند .
دیالوگ های فوق العاده ی فیلم که نشانی از عالی بودن فیلم نامه داشت را هم نمیشد نادیده گرفت . دیالوگ هایی که در جایی میتوانست بغض را توی گلویت بنشاند و در جایی دیگر ذهن را برای کشف معمای فیلم حسابی به بازی میگرفت .
در آخر هم باید بگویم که این ها همه نظر شخصی بنده است . من این فیلم را خیلی دوست داشتم اما به اندازه ای که من دوستش داشتم ممکن است شما از آن بدتان بیاید اما به نظرم ارزش دیدن ، آن هم توی سینما را دارد .
وقتی نماینده ی کشورت ، برنده ی همچین جایزه ای میشه و جایی می ایسته که بهترین های جهان ایستادن ، یعنی هنوزم به این زندگی امیدی هست ...