بذار رو راست باشیم ... هیچ چیز دود نمیشه !
1- یک شنبه در حالی که برای باز کردن بند کفشم خم شده بودم ، دیگه نتونستم
صاف شم و همون طور به صورت پرانتزی در حالی که رو هر دست اندازی من جیغ
میزدم و پدر جان میفرمودن "ببخشید ... ببخشید" مراجعه کردیم به پزشک و
فرمودن آسیب دیدگی دیسک کمر به علت ضربه ی قبلی و فشار عصبی ! دیسک کمر ؟؟
من هنوز 20 سالم هم نیست ! هزار و یک آرزو داشتم ! بماند ... به این ترتیب
یک هفته ست که به سقف زل زدم و به مرز جنون و پوسیدگی رسیدم !
2- در
همان حال افقیِ این هفته ، نمایشنامه ی "پهلوان اکبر میمیردِ"ِ بهرام خان
بیضایی رو خوندم و مثل آبشار نیاگارا اشک ریختم . به علت افقی بودن و نبود
امکان غلت زدن ، چشمه ی جوشان آبشار نیاگارا به گوش هام سرایت پیدا کرد و
الان دچار گرفتگی گوش هم شدم !
3- سریال Mad men رو از دست ندید ... از فوق العاده ترین سریال هایی که هرکسی میتونه به عمرش ببینه !
4- به علت سوء برداشت حذف شد :)
با محمد نوری همراه می شوم ... "کاش میخوابیدم ... تو رو خواب می دیدم" ...
+ پی نوشت : مریم به خدا و دین و مذهب معتقد بود ... اگر این پست را می خوانید ، حتی اگر به هیچ چیز هم معتقد نیستید ، لطف کنید و به خاطر مریمی که چشم هاش دیگر باز نمی شود ، یک فاتحه بفرستید .